Frozen heart
darknes ( <-PostCategory-> )

 فرشته ی تاریکی...

صدايت را مي شنوم
از ته کوچه نور مي آيد
کدامين باور تو را تاريکي ناميد؟
بر خيز
زمان اندک است
چشمان خيره ات پي کيست؟
آري 
تو تنها نيستي
شايد هم تنها تو نيستي!
چه کسي مي داند؟
برخيز و اميد وار باش
گوش کن
مي شنوي؟
باور من تو را نور مي نامد
تو را پاکي مي خواند
تو را جدا مي داند!
اي من!
همدل با من بيا
به سرزمين روشنايي ها قدم بگذار
سرزميني که در ان ديگر هيچ باوري تو را تاريکي نخواند!
نگاه کن تا چشم کار مي کند نور است و نور
روشنايي مطلق
همسايه ي تاريکي هاست
احتياط کن
دره ي غفلت نزديک است
تاريکي و نور
جبر و اختيار
دره و کوه
اعتماد
و
انگاه
انتخاب!
آري تو
تو اي دردانه ي طبيعت
وجودت معناي اراده ي اوست
چه سعادتي
جهانيان به وجودت رشک مي ورزند
آنگاه تو....
کافيست باور کني

 

خواهي ديد 
کوه نور در برابر دره اي سياه باکي به دل ندارد
چه کسي مي داند؟

 

صدای سنگین سکوت...

در ذهن خسته ام میشکند،

از خویش دور افتاده ام لیک،،،

 

عجب صبري خدا دارد !

عجب صبري خدا دارد ! 
اگر من جاي او بودم . 
همان يك لحظه اوّل ، كه اوّل ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان ،

جهان را با همه زيبايي و زشتي ، به روي يكدگر ، ويرانه مي كردم . 
عجب صبري خدا دارد ! 
اگر من جاي او بودم . 
كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم ،

نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ، بر لب پيمانه مي كردم . 
عجب صبري خدا دارد ! 
اگر من جاي او بودم . 
كه مي ديدم يكي عريان و لرزان و ديگري پوشيده از صد جامه رنگين ،

زمين و آسمان را واژگون مستانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد ! 
اگر من جاي او بودم . 
نه طاعتمي پذيرفتم ، نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده ،

پاره پاره در كف زاهد نمايان ، سبحه صد دانه مي كردم . 
عجب صبري خدا دارد ! 
اگر من جاي او بودم . 
براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان ، هزاران ليلي

 

ناز آفرين را كو به كو ، آواره و ديوانه مي كردم . 
عجب صبري خدا دارد ! 
اگر من جاي او بودم . 
به گرد شمع سوزان دل عشّاق سرگردان ،

سراپاي وجود بي وفا معشوق را ، پروانه مي كردم .

 

عجب صبري خدا دارد ! 
اگر من جاي او بودم . 
به عرش كبريايي ، با همه صبر خدايي ، تا كه مي ديدم عزيز نابجايي ،

 

ناز بر يك ناروا گرديده خواري مي فروشد،

 

گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه مي كردم .

 

 

عجب صبري خدا دارد ! 
اگر من جاي او بودم . 
كهمي ديدم مشوّش عارف و عامي ، ز برق فتنه اين علم عالم سوز

 

مردم كش ، به جزانديشه عشق و وفا ،

 

معدوم هر فكري ، در اين دنياي پر افسانه مي كردم . 
عجب صبري خدا دارد ! 
چرا من جاي او باشم . 
همينبهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام

 

زشت كاري هاي اين مخلوق رادارد ، وگرنه من به جاي او چو بودم ،

 

يك نفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل وفرزانه مي كردم .

عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !

 

 

 

 

 

 

 



می گوینده عشق نعمتی است که از طرف خداوند به انسان هدیه داده شده است

پس چرا باید بین دو مرغ عشق جدایی درست کرد زندانی که لیلی را این ور

و مجنون را در طرف دیگر و یک جلاد وسط آنها که حتی حق نداشته باشند

همدیگر را نگاه کنند .

 


 

آسمان شب من ستاره ها همه بی فروغ و بی نورند
تنها ستاره توئی و درخشان چو ماه و خورشیدی
اگر نبود پرتو حسنت چو شمع در شب تار
به آسمان و زمینش قسم 
که خورشید بود برایم به سان تاريکي
اگر نبود نور امیدی که تو به من دادی
اثر ز من نبود و غرق بودم میان تاريکي
اگر نبود دو چشمت به رنگ ناب عسل
تمام رنگهای جهان بود برایم مثال تاريکي
تو آمدی و دلم باز رنگ عشق را فهمید
وگرنه روز و شب من سیاه بود به رنگ تاريکي
تو آمدی و نفسهای من امید را زمزمه کرد

 

من دراین تاريکي
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
من دراین تاريکي
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای
نخستین بشر را ترکرد
من در این تاريکي
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاريکي
ریشه ها را دیدم

 


 

این قسمت بخونی اما بهش عمل نکنین

این براتون گذاشتم گول شیطان نوخورین

با تشکر

Lucifer
Show me the secrets enshrined
The hidden source of eternal wisdom
That dwells within the 
abyss
Infernal majesty
Guide me in my eternal search
Lead me to the ancient empire
Of dark treasures that once were lost

لوسیفر ( یکی از شیاطین )
رازهای تقدیس شده را به من نشان بده
سرچشمه های مخفی دانش بی پایان
که سکونت می کند در مغاک
عظمت شیاطین
مرا در این جستجوی بی پایان رهبری می کند
هدایت می کند مرا به سوی امپراتوری باستان
از گنجینه هایی که در آنها از دست رفته است

Lord of darkness
I speak thy name
Bestowe me a vision
From the deeps beyond the flames
Share me the power
Enchant my darkened soul
Grant me the key
To the mysteries

ارباب تاریکی
نام مقدست را صدا می کنم
مرا با بصیرتت بپوشان
از اعماق شعله ها
قدرتم را تقسیم کن
و افسون کن روح تاریک مرا
کلید را به من ببخش
به سوی افسانه ها

Wandering alone in the hall of damnation
Enlightened by the reflections of the moon
As voices of the night calls my name
I enter the halls of blasphemy
Rites of ancient sorcery unknown
Since the darkest centuries of time
The hidden chambers reveals the past
Engraved in the archways in stone

تنها و سرگردان در این سرسرای لعنتی
آزاد شدم با تابش نور ماه
همچنان که شب نام مرا صدا می زند
به سرسرای کفر وارد می شوم
تشریفاتی از جادوی باستانی ناشناخته
پس از تاریک ترین قرن تاریخ
اتاق های مخفی گذشته را آشکار می سازند
کنده کاری شده در گذرگاه سنگی

Demon lord
The apocryphal king of the abyss
Reveal the unholy secrets
Unveil the source of hellish creation
Inferal majesty
I summon the infernal forces
Let the ancient flame burn
Lord - bring us damnation

ارباب شیطان
بساز سلطان مغاک را
و آشکار کن رازهای نامقدس را
نمایان کن سرچشمه خلقت جهنم را
عظمت شیطان
من احضار می شوم با قدرت شیطان
بگذار شعله های باستانی بسوزد
ارباب – برایم نفرین بیاور

I'm an enchanter
A disciple of the art aflame
In the depths of my heart
The sigil of satan engraved
Satan
Thou who possess the greather force
I'm thy faithful servant
The words of summoning I recite

من جادوگرم
مرید شعله ها
در اعماق قلبم
امضای شیطان نقش بسته است
شیطان
تو دارای بزرگ ترین قدرتها هستی
و من خدمتکار با وفای توام
کلماتی که مرا فرا می خوانند

Secrets of the black arts
Secrets of the black arts

راز استعدادهای تاریک
راز استعدادهای تاریک

 

در تاريكي ذهن من
تو سياه نباش
خاموش كن چراغ تاريكیت را
و به ياد آن شب های مهتابی
كمي بتاب
آن شبها كه ياس هاي سپيد
وسوسه ميكرندند مشام كوچه ها را
آنشب ها كه آسمان دليل پرواز بود
و ما سبك تر از رويا

 

 

 

میان تاریکی


تو را صدا کردم



سکوت بود و نسیم


که پرده را می برد


در آسمان ملول


ستاره ای می سوخت


ستاره ای می رفت


ستاره ای می مرد


تو را صدا کردم


تو را صدا کردم


تمام هستی من


چو یک پیاله ی شیر


میان دستم بود


نگاه آبی ماه


به شیشه ها می خورد


ترانه ای غمناک


چون دود بر می خاست


ز شهر زنجره ها


چون دود می لغزید


به روی پنجره ها


تمام شب آن جا


میان سینه ی من


کسی ز نومیدی


نفس نفس می زد


کسی به پا می خاست


کسی تو را می خواست


دو دست سرد او را


دوباره پس می زد


تمام شب آنجا


ز شاخه های سیاه


غمی فرو می ریخت


کسی تو را می خواند


هوا چو آواری


به روی او می ریخت


درخت کوچک من


به باد عاشق بود


به باد بی سامان


کجاست خانه ی باد ؟


کجاست خانه ی باد ؟

 

 


 

رسم عاشقی نیست بایک دل

دو دلبر داشتن


گردو غبـــار روی پلـــک هایم مانــــع از دید شفاف چشـــم هایم می شوند

گه گاه به سرفه می افتم...یا چشم های بسته اشــــک نیلوفر ها را می بینم

برگه ای در زیر پایم از خــــط خطـــی های تو

شاید فقط هنـــگام کشیدن این نقـــاشـــی 5 ســـال داشتی

پـــوستر های خاـــک خـــرده ی بـــت من ...هاه چه خاطـــره انگیز است

در بغلم لنـــگه ای آل اســـتار کـــهنه

چقدر دوستـــش دارم...یـــادت می آید؟؟؟

وقتی مرا خـــریدی آل اســـتار هایم بـــراقم کمتر از موـــهای تـــاب دارم جذبـــت نکرد

من با این کفـــش ها بلد نبودم برقصـــم

چه عاشـــقانه دست هایت دور کمـــرم حلقه می شد و لب هایت بر روی گردنـــم جا خوش می کردند

هنوز حســـم نمرده است...هنوز هم بوی عشـــق از لای دیـــوار های اتاق را می شـــنوم

و من هرگز از یاد نخواهـــم برد زمانی که کفـــش های روبـــان دار صـــورتی را برایـــم خریدی

شاید وقتی دیدی آل استـــار هایم پـــاره شده این فکر به ســـرت افتاده

و من مثل بچه ها که برای اب نباتـــشان گریـــه می کنند برای کفـــش هایم گریـــه کردم

دست در دست دوشیـــزه با کفـــش های صـــورتی...همان موقع که صدای گرامـــافون های های گریه

ام رامی بلعید

من چه بچـــگانه قهر کردم او چه رنـــدانه همه چیز را جـــدی گرفت

یک پیک ...دو پیک...مســـت شدن هایت با دوشیزه

یک پک...دو پک...ابـــر های غلیظ ســـیگار

خنده ی تو...خنده ی او...ســـرازیر شدن اشـــک از چشـــم های من

شاید خبر نداشتی همان موقع که ســـرت بر روی سینـــه ی او بود چگونه قلـــب من فرو ریخت

یـــک شـــب..دو شـــب...من هنوز به نشستن پشـــت پنجـــره ی انبـــاری خـــو نگرفته ام

یک لـــب...دو لـــب...لـــب هایم ولی هیچگـــاه دیگر با هم نخنـــدیدند

یک چشـــم...دو چشـــم اما دیگر هیچـــگاه چـــهره ات را ندیدم

یک اخـــم...دو اخـــم اما دیگر هیچگاه لـــب هایت اخـــم هایم را باز نکرد

یه گـــوش...دو گـــوش...دیگر صـــدایت نمی آید

یک لنگه..دو لنگه...تنـــها آل اســـتار هایم جفـــت مانده اند

یک ســـال..دو ســـال...راستی؟

چند ســـال است که پشـــت این پنجـــره خـــاک می خـــورم؟


الهه ی تاریکی چشمانش را به لب های ارباب _کوه غرور_میدوزد

چه بیخیال گفت الهه ی تاریکی محکوم به مرگ

انگار الهه ی تاریکی هم از همان رقصنده های تالار بود

هنگام ادا کردن این جمله ارباب گذشته اش را فراموش کرده بود

گذشته ای که در ان دم از عشق الهه میزد و از تاریکی فام و پاکش سر مست میشد

صدا ها برای الهه گنگ اند

نمیشود...نمیبیند...حس نمیکند...از تالار جایی که در ان هوا برایش تعفن اور است بیرون می اید

پاهایش او را میکشند

طناب دار گردن الهه را نوازش میدهد

بدون اینکه ارباب او را بکشد خودش زودتر از این دخمه رفت

تنها نامه ای در اسمان شب نوشت که ارباب هنگام دیدنش وجودش لرزید

من الهه ی تاریکی را باکی از مرگ نیست...

در زندان چشمانت مرگ را تجربه کردم

من محکوم میشوم به جرم بی گناهی

به جرم هوس بازی های ارباب مغرور

ارباب بترس...از یادگاری ام شب بترس...از سمفونی ناله هایم بترس...از چشمان سیاهم که لحظه ای رهایی

نمی کند بترس


الهه ی تاریکی  بعد از دوشیزه ی سیاه کینه به خاک سپرده شد

طفلکی زجر کش شد

سرمه ی چشماش ریخته بود... زیره چشماش گود رفته بود.. .لباش کبود شده بود

لای موهای مشکی پر کلاغیش رنگ سفید تو چشم میخورد

برایش طلب امرزش کن

کلاغ ها با بغض میخوانند... از دست دادن دوستشان غم انگیز است

اکنون دخترک چشم ابرو مشکی و اخمو زیره خروار ها خاک خوابیده است

کسی نمیخواد با الهه ی تاریکی وداع کنه؟؟؟؟؟؟؟

اشکال نداره الهه مهربون بود...از این نامردیا زیاد دیده بود

خاک خودش روی  بدن الهه میریزه...کسی نیست باهاش وداع کنه

الهه ی تاریکی رفت تا دوباره صبح شه و دروغ ها از سر گرفته شن

الهه دختر خوبی بود...برایش طلب امرزش کنید...

از خدا براش میخوایم که توی اون دنیا در ارامش باشد


هشدار!!!

الهه داره میمره...

الهه داره میمیره و اون حتی از اشکای شبش هم خبر نداره...

نفس کشیدن برای الهه ممنوع شده...

خودش اینو حس میکنه

الهه ضعیف شده

حتی قادر به تحمل وزن خودش هم نیست

اما اون خبر نداره با هر اشکی که الهه براش میریزه ذره ذره ی وجودش اب میشه

کاشکی این اشکا نبودن تا دل تنگیمو برای تو به همه نشون ندن...

هر وقت کسی پشت سرت بد میگه بغضی که تو گلومه مانع طرفداریم از تو میشه

میدونم دیگه تو نمیای

اما نمیدونم چرا هنوز چشم به راهم

میترسم دیکه هیچ وقت نبینمت

خیلی وقتا دلم میخواد صداتو بشنوم اما میترسم اشکام عذابت بده

همه ی اینارو برای تو مینویسم

اما ایا تو اصلا خوندیشون؟

میدونم دیگه عشقه من تو دلت مرده

اما عشقه تو,تو دله من نمرده

تو عهدتو شکوندی اما من هنوز بهش پایبندم

میدونم باید طاقت بیارم

اما تا کی؟

تا زمانی که دیگه نا امید بشم و کاتر روی شاهرگم شروع به رقصیدن کنه؟

الهه رنگ باخته...

اصلا مگه رنگیم بدون تو وجود داره که باهاش خو بگیرم؟

کمک...

یکی الهه رو ارومش کنه...

اون داره میمیره...


خاطراتت دارن  منو ترک میکنن در حالی که دارم بهشون التماس میکنم

اونا میرن و عطر تن تورو از من دریغ میکنن

اونا میرن و منو با یه دنیا درد تنها میزارن

تو زودتر خاطراتمو از ذهنت پاک میکنی و واسم چاره ای نمیذاری جز تنها نشستن و گریه کردن...

در حالی که دیگه حتی تو خاطراتتم یادی از من نیست

اره من باید تنها بمونم

این سهمه منه از دنیا

هیچ شکایتی ندارم

هیچ گله ای نمیکنم

یه لحظه یاد اون جمله ی لعنتی میوفتم

دوست دارم...

حالم ازش بهم میخوره

هنوز از طمع بده این زهر ماری دهنم تلخ میشه...

تلخ مث همه ی زندگیه من...

اره بدون با وجوده اینکه دیگه نیستی من سالمم

بدون با اینکه از درون تهی ام اما به ظاهر از عشق پرم

بدون من نشکستم...خورد نشدم....

بدون هنوز وایستادم ...

بدون برنده تو نیستی...من یه برنده م تو لباس بازنده

بدون دیگه چیزی از چشمام به اسم اشک برات نخواهد چکید...

بدون دیگه زندگی ای برام وجود نداره که بخوام توش با تو اینده واهی کنم

من همه ی اون احساسات و علایق تقدیم تو کردم

بیا ببین دیگه از من چیزی نمونده که بخوای خورد کنی...

بیا هر کاری میخوای با من بکن...

دیگه نه صدایی مونده واسه فریاد زدن نه اشکی واسه ریختن

همه ی اینا توی همون زندگی نکبتی که جاش گذاشتم بودن...

بدون من هنوزم هستم و خواهم بود...

هرگز نمیمیرم

الهه به جای اوج گرفتن سقوط کرد اما هنوز زنده س...

پرهای الهه سوخ


نظرات شما عزیزان:

هستی
ساعت12:09---3 اسفند 1395
معلومه همه دختروبتو دوسدارن واقعا قشنگه مممنون نظر دادین
پاسخ:دوستان لطف دارن


جسیکا
ساعت1:32---23 خرداد 1393
نه زیاد نیس فقط فکر میکردم کم تر باشی د .ا.د.ا.ش

جسیکا
ساعت12:49---22 خرداد 1393

واقعا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



جسیکا
ساعت12:12---22 خرداد 1393
سلام.
اگه جواب این سوالم خیلی سخته مجبور نیستی جواب بدی بای


morvarid
ساعت19:41---8 خرداد 1393
mamnoon k oomadi be webam azizam .webe to ham aliyeee

شیدا
ساعت18:58---1 خرداد 1393
مطالب خیلی خوبی داری
خیلی قشنگ بود
موفق باشی


atiyeعطیه
ساعت17:23---30 ارديبهشت 1393
سلام ممنون که لینکم کردی لینکت کردم

atiyeعطیه
ساعت21:26---29 ارديبهشت 1393
سلامممممم ممنون که به وبلاگم سر زدی وبت خیلی عالیه موفق باشی

رها
ساعت16:41---28 ارديبهشت 1393
سلام داداش میثمم.... اخی وب شمام قشمنگه اما چلا انقد ناراحتتتتتتتتتتتتت

فاطمه
ساعت13:18---28 ارديبهشت 1393
از محراب والاتر



تهی نبود خطای دید است



طوفان غرید و سیاهی بشکست



ستاره ای منور شد و خورشیدی سوزان



هستی نبود جهانی بود و غوغائی



یک لب و هزاران خواهش



((من))بود و تویی نبود



نماز شکسته ای و عشقی از محراب والاتر

این جوابه من بود!به سهراب سپهری

راستی به ارشیومنم یه نگا بنداز من که به شخصه عاشق شعرم!
پاسخ: حتما اجي


فاطمه
ساعت18:04---27 ارديبهشت 1393
جوابم به شعر!

فاطمه
ساعت18:03---27 ارديبهشت 1393


محراب




تهی بود و نسیمی

سیاهی بود و ستاره ای

هستی بود و زمزمه ای

لب بود و نیایشی

((من))بود و((تو))یی

نماز و محرابی
این یه شعر از سهراب سپهری بود جواب منو خوندی؟


فاطمه
ساعت17:33---27 ارديبهشت 1393
صدام شنیدن نداره!مطمئن باش داداشی وقتی مامان رو راضی کنم برا داشتن موبایل شما اولین نفری هستی که بهش تلفن میکنم!بقول فروغ فرخزاد:
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم


اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم


فاطمه
ساعت17:59---25 ارديبهشت 1393
سلام داداشی.خوبی شما؟برام خیلی دعاکن!برات دعا میکنم!
پاسخ:حتما خواهر گلم


EMO VAMPIRE
ساعت16:23---23 ارديبهشت 1393
وبلاگ خوبي داري موفق باشي
قالبت هم خيلي قشنگه


hasti
ساعت14:03---23 ارديبهشت 1393
عاشق طرز فکر آدمها نشید ، آدمها زیبا فکر میکنند زیبا حرف میزنند

اما زیبا زندگی نمیکنند . . .

(رومن پولانسکی)



جسیکا
ساعت21:43---22 ارديبهشت 1393
شرمنده چون امتحاناست تا بعد امتحانات بای یعنی 19 خرداد ما رو فراموش نکنید

فاطمه
ساعت19:40---22 ارديبهشت 1393
جالبه!مرسی خوبم الان بهتر!قشنگ بودن!

فرزانه
ساعت19:04---22 ارديبهشت 1393
وب زیبایی داری
مطالبت عالیه داداشی
موفق باشی


farnoosh
ساعت17:37---21 ارديبهشت 1393


جسیکا
ساعت13:04---20 ارديبهشت 1393


جسیکا
ساعت12:31---20 ارديبهشت 1393
مرسی از مطالبت خوشم اومد

جسیکا
ساعت16:06---19 ارديبهشت 1393


جسیکا
ساعت16:01---19 ارديبهشت 1393
سلام.
یه سوالاینا رو از کجا میاری ؟ این مطالبو؟؟؟
ق-ش-ن--گ-ه


جسیکا
ساعت17:33---18 ارديبهشت 1393
سلام وبت قشنگه ممنون از این که لینکم کردی

فاطمه
ساعت17:43---17 ارديبهشت 1393
شما خیلی از ساعتای روز رو خونه هستی؟؟؟؟؟؟؟

nafas
ساعت18:09---16 ارديبهشت 1393
از وبت خوشم اومد خیلی خوب بود عزیزم
موفق باشی


فاطمه
ساعت13:32---16 ارديبهشت 1393
نمیدونم!

فاطمه
ساعت12:45---16 ارديبهشت 1393
شاید میخواد طرفش رو پایبند کنه!میخواد نگرش داره!این دلیل بد بودن ادم نمیشه!

فاطمه
ساعت12:43---16 ارديبهشت 1393
نمیدونم والا!نمیشه قضاوت کرد!

فاطمه
ساعت12:17---16 ارديبهشت 1393
من هنوز بیست سالم هم کامل نیس

فاطمه
ساعت12:05---16 ارديبهشت 1393
بابا به خدا پونزده سال پیرم کردی شما!

فاطمه
ساعت10:56---16 ارديبهشت 1393
الان دقیقا به چی فکر میکنی؟اوایله بیستم!به قول مامان هنوز یه دختر بچه م!حرفی که زدم راجع به سن خودم نبود!

فاطمه
ساعت10:50---16 ارديبهشت 1393
تاسی وپنج سال هم وقت هست اما برا کسی که بخواد ازدواج کنه!دوستم که مثل خواهریم 4سال ازم کوچیکتره! نمیدونم رازه این مثلث چیه!

فاطمه
ساعت10:43---16 ارديبهشت 1393
سن من برام یه معضل شده!همون2سالش...

فاطمه
ساعت10:38---16 ارديبهشت 1393
سن خانوما رو نباید پرسید!

فاطمه
ساعت10:28---16 ارديبهشت 1393
سلام داداشی.برا چی ناراحت شم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دیروز بابا با سیستم کار داشت منم به خاطر نرم افزاری که سیستم عامل مجازی میگیره دادم بهش چون میخواستش!به نظر مامانم یه دختر نباید خط مستقل داشته باشه!الان اینجوری شده!شاید بخاطر دخترایی که تو مدرسه شون میبینه میگه!به هر جهت ممنون منو به عنوان یه سنگ صبور پذیرفتی!این تنها کاریه که بلدم!یه عمر تمرینش کردم!امروز کلاس ندارم!

فاطمه
ساعت17:25---15 ارديبهشت 1393
اره خب اماچی?

فاطمه
ساعت17:15---15 ارديبهشت 1393
ببخش داداشی سرت رو درد اوردم!

فاطمه
ساعت16:44---15 ارديبهشت 1393
نه حرفایه تو باعث شدن خیلی فکرکنم!مرسی منو لایق هم صحبتیت دیدی من نمیتونم بهش بگم!نمیتونم با خودخواهیام ازشون دورشم.نمیتونم...یاد گرفتم پشت یه بغض خفه شم و لبخند بزنم تا دل شون نشکنه!شاید اینم تقدیره منه!جدا از اینا تو فرهنگ ما اینکه یه دختر یه پسر رو که دوسال از خودش کوچیکتر باشه دوست داشته باشه دیگه هیچی..اره یه مسئله هم این دوسال فاصله بینمونه!بقوله بعضیا زندگیم یه رمانه!دوسته صمیمیم فقط دوستم نیست!خواهرمه!از بچگی با هم بزرگ شدیم با اینکه از اون هم4سال بزرگترم باز خواهر موندیم!یه خواهره7ساله داشت که فوت شد بعداز اون خیلی بیشتر بهم نزدیک شدیم!اون روزا من کلاسه پنجم دبستان بودم.هنوزم من و دوستم خیلی باهم دوستیم گاهی به خاطر احساسم از خودم متنفر میشم!

آناهیتا
ساعت2:47---14 ارديبهشت 1393
سلام
ممنون که بهم سر زدی..و لینکم کردی
بخاطر درسام نیستم دیگه آخر ترم شده باید بفکر تحویل پروژه ها باشم..
مطالبت عالیه


EMO VAMPIRE
ساعت23:48---13 ارديبهشت 1393
ببين من لينكت كردم،اما تو كه منو لينك نكردي
پاسخ:نمي دونم چرا لينك نكرد شرمنده


shahrzadr
ساعت0:23---12 ارديبهشت 1393
کور بابای عشـــــــــــــــــــــق غصه نخور

fatemeh78
ساعت22:04---10 ارديبهشت 1393


عسل
ساعت21:54---9 ارديبهشت 1393
قشنگ بوووود

حسین
ساعت23:57---7 ارديبهشت 1393
سلام
وب خیلی زیبایی داری.. بهت تبریک میگم
موفق باشی دوست عزیز


fatemeh78
ساعت18:46---4 ارديبهشت 1393
mamnon ke baram pm dadi
webet ham alie


maryam
ساعت12:34---4 ارديبهشت 1393
سلام وبلاگت خیلی قشنگه ممنونم که به وبلاگ ما اومدی بازم بیای خوش حال میشم نظر یادت نره
پاسخ:حتما كلم


مهران
ساعت21:02---2 ارديبهشت 1393
وب قشنگ و توپی داری مطالبت خیلی قشنگه



ممنون که سر زدی به من بازم بیا ممنون

موفق باشی
پاسخ: چشم همينطور شما


میلاد
ساعت20:55---2 ارديبهشت 1393
عالیه بهتزازین نمیشه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت 11:5 توسط darknes |

مطالب پيشين
, ساعت 11:5" > darknes